آسمان مزرعه باران است
و نشانی از آبادی در جاده نیست
روی یابوها مردان نمد پوش خموش
از میان ابروهاشان انبوه و سیاه
و بخاری که ز گرد سر یابوها بر می خیزد
تندی گردنه را می پایند
و زنان
کودکان را همچون کوژی اندر پس پشت
بسته در چادر شب
به کف خوابی سنگین و غمین می سپرند
گاه آوازی از چوب به دستی همپا
می برد خواب از سر
می کند قافله را همراهی
ای لیلی لیلی
عاشقت بیم خیلی
دررهت بوم شو و روز
ته نداری میلی
و سگ پیشاهنگ پارس بر میدارد
از بلندیها بهتر پیداست
قامت در غضب افتاده توفان در دشت
پرتگاه است و در هر قدمی
برق بر می جهد از سم ستوران بر سنگ
شب اگر در برسد
ما و این بار و بنه گر به سرایی نرسیم
مه تشویش زهر دره به ره می لغزد
پا فرود می رود اندر گل و بر می اید
و سراشیبی هول
با تلاش مردان در پس سر می ماند
اینک آرام روانیم به دشت
دشت خالی است به سان کف دست
شیون طفلی ناخفته می پیچد با گردش باد
و آسمان مزرعه باروز باران است